... دردِ ما ...
انگار با هزار امید شدم نا امید ترین و با هزار خنده شدم عبوس ترین ... برای عزیزی می نویسم که این بزرگوار منو دلیل اصلی سیاهی این وبلاگ دونسته و تأثیر پذیری من از اتفاقات اطراف رو هم خیلی ها ناشی ازنوع برخود من با این اتقاقات می دونن ...
اما باید بگم که این روزها از همیشه امیدوارترم – حداقل درباره ی خودم – و تلاش، داره برای من تبدیل به بزرگ ترین ارزش می شه .
اما اون چیزی که مهمه اینه که صحبت از من نیست؛
... ز من کمتر سخن گویم که ماییم/ رها کرده خودِ خودخواه و من ها ...
صحبت از قصّه تلخه جوونیه به اسم « جوان ایرانی » ، و حکایتِ بهانه و بهونه برای هر مدل غصّه خوردن این نوع از جوون !
اتفاقات دور و اطراف، پیشامد های کوچیک و بزرگ و هزار سووال بی جواب و بی پاسخ ، انگار آتش که زمونی برای ما مقدس بود شده بلای جون نسلی که معروف به «نسل سوخته» ست ، و انگار سالهاست که دارن قطره قطره و گاهی بشکه بشکه روی اون مقدس آتش آب می پاشن و آتش تازه به پا می کنن و این نسل هیمه های این آتش عظیم ...
قصّه ی من نیست ، غصّه ی منه و درد من ...
درد تو ...
درد ما ...
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
.
مادر بزرگ
... ایمان نخواهم آورد به پایان فصل سرد ...
باور نمی کنم که این بارهم باید با عزا سال را شروع کنم ... با عزای مادر بزرگی که هیچ وقت نبودش را باور نخواهم کرد ... این روزها همه ی فکرم و خیالم پر از مادر بزرگ است ، مادر بزرگی که « مادر » بود و مادری که بزرگ بود ... مادر بزرگ بود ...
رفت بی اینکه دلی را تیره و یادی را تلخ کند ، رفت بی هیچ دلبستگی به این کره ای که خاک است و خاک است و خاک ... او از سلاله ی پاکان بود ، پاکانی که مهر، حرف و رنگ اول آخرشان بود ....
20 روز گذشته است و من هنوز ناباورم و نمی توام باور کنم ، باور کنم که ...
پایان فصل سرد چه سرد است این سال ها، چه سرد، سرد، سرد ...
... ایمان نخواهم آورد به پایان فصل سرد...
نخواهم آورد ...

Labels:

رجعت
بعد از یه مدت طولانی دوباره به این مجازستان برگشتم ، اتفاقات دنیای واقعی و پیشامدهای خوب و بدی که برام پیش اومد تا حدی منو از این دنیا دور و شاید تا حد بالایی از ذهن دوستان اینترنتیم پاک کرد ، و حالا با دنیایی سرشار از امیدواری به خونه ی قدیمیم برگشتم ...
برای جشن بازگشت از متن دوست نو یافته ی قدیمیم ! سمیرای عزیز استفاده می کنم و قلم زیبا و سبزش، امیدوارم هرجا که هست خوشحال و سبز و جاودان باشه – به امید دیدار دوباره ش - :

« خدايا! مگذار روزي فرا رسد که براي يک خود ساختگي بودن به جاي خود ساخته بودن بکوشم .ياريم کن تا تمرين کنم هر روز خود بودن و خوب بودن را تا به آن خود خوب خدايي خويش نزديک شوم .
اين است خواسته ي من: آني باشم سرشار از دوست داشتن و بگدازم از درد هاي بزرگ ونبينم پستي هاي اندک را / نخواهم هيچ چيز ناچيز را و مپيچم از رنجهاي هيچ/ دوست بدارم تورا بي چشمداشت بهشت و عصيانگر باشم بي هراس ويراني / جسجو گر باشم بي باک از حيراني /ببينم و نگاه کنم بي ترس از گناه و نپذيرم هيچ يقيني را بي ترديد / زندگي کنم پيش از انکه بميرم و بميرم پيش از انکه بردگي کنم/ آزاد بنده ي تو باشم / فقط بنده ي تو باشم و آزاد/ شاد باشم اما نه بي درد /آرامش داشته باشم اما نه بي خيال/خوش باشم اما نه تنها /خود باشم اما نه خود خواه
...»

Labels:

شبا و روزا
شبا و روزا بی دلیل و بی حوصله سپری می شن ، انگیزه ی نداشته بی حوصلگی می آره و شهر سوخته خاطره ی هزارساله ی تاریخ رو برات مرور می کنه .
من یک ایرانیم با بی نهایت تاریخ و بی نهایت کمبود . روی خاکی زندگی می کنم که مشیری می گفت از آلودگی پاکه و اخوان عشق و ایمانش به این خاک در دو گیتی هم نمی گنجید ولی حالا با همه ی ارادتم به ایران دلم نمی خواد روی این خاک قدم بزنم ، دلم نمی خواد با حسرت به داریوش و کورش فکر کنم و غصه ی « دو قرن سکوت » رو بخورم .
من ساکن ایران هستم جایی که مولانا و فارابیش رو دارن ازمون می گیرن و زمین و آسمونش رو به نام دین سند به نام خودشون می زنن و به رسم همین دین و مذهب زندان می سازن و آزادی نداشته رو جار می زنن ... جایی که حقیقت ذبح شرعی می شه ...
روزا و شبا بی دلیل و بی حوصله سپری می شن و من دلیلی برای بودن و دیدن و نبودن و ندیدن ندارم ...

قصه ي روز و شب من سخني مختصر است * روز در خواب خيالاتم و شب تا به سحر بيدارم

Labels:

یاد حسین منزوی

- تنها یک یاد -
مثل همیشه یاد حسین منزوی بودم ، رفتم سراغ « از ترمه و تغزل » اونچه که در اولین نگاه دیده شد صفحه ی 163 ، غزل 200 از دفتر «با عشق در حوالی فاجعه » بود - قصه ی حال همیشگی- و نوشتم :

تمام حادثه یک توده هیمه بود وشرر
و آنچه ماند زمن خاک بود و خاکستر
بدل به دود شد آنهم که بود در ذهنم
از آن تناور پر میوه سبز بارآور
وزآن پرنده ی آبی که آشیانش را
گرفته بود دو دستم-دوساقه ام- در بر
از آن حروف درخشان که بر زمرّد من
شعاع سوزنی صبح می نگاشت به زر
بدل به دود شد آری هرآنچه بود به جا
از آن درخت که من بودم- آن منِ دیگر
و آنچه خاطره ی آخرین ِ من بوده ست :
همه کشاکش اره همه نهیب تبر

نه هیچ می نگرم دیگر و نه می شنوم
نه بر گلم نظری هست و نز پرنده خبر
مرا به گردش تقویم و راز فصل چه کار؟
که نز خزان خطرم هست و نز بهار ثمر

درخت های جوانتر! مرا به یاد آرید
در آن بهار که گل می کنید رنگین تر
نسیم های جوانتر حرامتان جز دوست
به جای خالی من دیگری نشیند اگر

به باد می روم و می روم ز یاد شما
وزان شود چو به خاکسترم نسیم سحر

Labels:

علی
برادر، چراغ ها را باید روشن کرد.
من از تو برای طلوع، بی تاب ترم .
بگذار این مذهب جادو، در روشنی بمیرد.
تا « مذهب وحی » را ببینم .
چهره ی « علی» در روشنایی ، زیبا و خدایی است .
به تو و من – بی مذهب و مذهبی – هر دو ،
علی را در تاریکی نشان داده اند .
[1]



شب بیست و یکم رمضانه، مثل هر سال حال و روز خوبی ندارم ، برخلاف رسم معمول نوحه گوش نمی دم ، صدای استاد شجریان می یاد:
حجاب چهره ی جان می شود غبار تنم
خوشا دمی که ازین چهره پرده برفکنم
دلم نمی خواد برم تو این حسینیه ها جوشن کبیر بخونم ، خیلی از ماها حتی نمی دونیم معنی این دعاها چیه ، پس بذارید امشب برای خودم عیان کنم که چرا آمدم و کجا بودم :
عیان نشد که چرا آمدم کجا بودم
دریغ و درد که غافل ز کار خویشتن بودم
علی ...این اسم لرزه به اندامم میندازه ، نه از این جهت که از علی می ترسم نه، به این خاطر که مسوولیت شیعه بودن و علی وار زندگی کردن رو به یادم میاره ، البته شیعه نه به معنای شیعه ی امروزی ، دوستی بهم می گفت که مذهب تو مذهب تشسّنه ( ترکیب تشیع و تسنن ) و تازگی عزیز دیگه ای پیشنهاد داده که اسم مذهبم رو بذارم « تشنج » ، ولی من واقعا مسلمونم ... اما جور دیگه ...
امشب برای درد فرق سر علی گریه نمی کنم ، درد علی درد دیگه ای بود ، اینو من نمی گم ، دکتر می گه، دکتر علی شریعتی : « این درد علی نیست ؛ دردی که چنان روح بزرگی را به ناله در آورده است تنهایی است که ما آن را نمی شناسیم ! باید این درد را بشناسیم . نه آن درد را که علی درد شمشیر را احساس نمی کند و ما ... درد علی را احساس نمی کنیم ... » [2]
این روزا مطمئن باشید که علی دردمندتر از اون روزیه که فرقش شکافته شد ، مملکت گل و بلبل ما درد داره ، علی درد داره ، علی تنهاست ... علی ... علی ... علی ...
...
« از علی مست خدا گوش کن این نادره را
آنکه از ناب شرابش همه هوشیار شوند
خفتگانند همه مردم و در غفلت غرق
چون بمیرند رود غفلت و بیدار شوند . »
[3]
-------------------------------------------------------------------------------
[1] دکتر علی شریعتی – مجموعه آثار 33 – ص 1278
[2] دکتر علی شریعتی – علی تنهاست
[3] استاد مهدی اخوان ثالث ( م.امید )

Labels:

تولدی دیگر
... [ یعد از یک ماه ] ...

من اکنون ایستاده ام و خود را می نگرم
که دارم از پس تکه ابرهای نمودین خویش سر می زنم .
طلوع خود را می نگرم
و خود را به نرمی و رضایت،
غرق لذت و امید ،
تسلیم او می کنم.
او که مرا می مکد
و من همچنان ساکت می مانم تا تمام شوم !
نسیم امید بر چهره ام می وزد و من،
در نشئه ی مطبوع نیست شدن هایم
غرقه در شکر و اشک
در انتظار آنم که از آن پر شوم
احساس می کنم که آن چه اکنون در من می جوشد،
سراپایم را فرا می گیرد ،
تمام « هستن » م را لبریز می کند.
همه ی لکه هایی را که از اثر انگشتان طبیعت
بر دیواره های « بودن» م مانده بود، می زداید.
مرا در خود می شوید.
دیگرم می سازد و من ،
گرم این لذت دردآمیز تولد خویش،
ساکت مانده ام.
اما نمی دانی !
این که در من فرا می رسد به عظمت همه ی این هستی است ،
چه می گویم ؟
به عظمت ابدیت است .
به عظمت مطلق است و به هراس بی کرانگی !
سنگینی آفرینش را دارد و جلال خدا را
و « بودن » من ،
این قفس تنگ و نا توان ،
گنجایش آن را ندارد .
احساس می کنم که در خود فرو می شکنم ،
نمی دانم چیست ؟ اما بی تابم .
« دکتر علی شریعتی »

--------------------------------------------------------------------------------
!!!◄ دوستانی که لطف می کنن و برای این کمترین پیام می ذارن ، خواهش می کنم موقع نوشتن آدرس وبلاگ نوشتن http:// قبل از www رو فراموش نکنن، چون متأسفانه محیط blogger جوریه که اگه آدرس به این صورت نوشته نشه لینک داده نمی شه ، دوستانی تو پست قبلی لطف کردن و پیام گذاشتن و من نمی دونم که آدرس وبلاگ این دوستان گلم چیه و برای همین نمی تونم برای عرض ادب خدمتشون برسم ، اگه آدرس رو کامل بنویسین ممنونتون می شم ...

Labels:


 لوگوي دوستان


 استاد اخوان ثالث

 خبرنامه





Powered by WebGozar